داستان ماهی بزرگ- قصه های پالیز
روزی روزگاری خانواده ای در کلبه ی کوچکی زندگی می کردند. آنها یک پسر هم داشتند. پسر کوچولو همیشه به جنگل می رفت و بازی می کرد. یک روز پسر کوچولو رفت کنار برکه تا ماهی بگیرد. او یک ماهی بزرگ گرفت . اندازه ی آن ماهی آنقدر بزرگ بود که همه ی خانواده توانستند آن را بخوردند. قصه های دخترم پالیز- پنجشنبه 3/2/94