اشاره: صالح فرید را همه در زادگاهش می شناسند. با نقش هایش ؛ شمر و یزید و هرمله و حارث. چنان در نقشش فرو می رفت که گاه بیننده فراموش می کرد نمایش است. خاطرات زیادی دارد از نفرین و ترس و کتک خوردن از سوی تماشاگران.
صاحب اولین کتابفروشی لنگرود بود و بخشی از درآمدش را صرف علاقه هنری اش می کرد. با اینکه کتابفروشی توسط دیگری بلور فروشی شده اما کوچه هنوز به نام فرید خوانده می شود.
سال 1390 از سوی ادره کل ارشاد گیلان به پاس 50 سال خدمات نمایشی ، به او مدرک پایه لیسانس و مقرری بازنشستگی اعطا شد. اکنون در 88 سالگی با مویی سپید و قدی خمیده خادم بقعه میراثی آسید حسین است. همانجا که تعزیه هایش اجرا می شد، به همراهی حجت حسن پور مسئول تدارکات تعزیه لنگرود خاطرات هنری اش را برایمان مرور می کند.
کار نمایش را از چه زمانی آغاز کردید؟
از سال 1338 تا سالهای 1342 زیر نظر سامی تجسا و حامد تجسا هنر پیشه های سینمای ایران کار هنری را آموزش دیدم. از تهران که به زادگاهم برگشتم با همکاری داوود جوادی نمایش نامه های زیادی را در سالن پیشاهنگی بر روی صحنه آوردیم؛ «مُنّا وانا» اثر موریس مترلینگ، «طلاهای بی کفن و دفن» اثر ژان پل سارتر، «ابوذر غفاری» ، «سربازان جاویدان» و... . اما عمده فعالیت هنری من مخالف خوان تعزیه بود. دهه 60 تلاش کردیم در خود لنگرود گروه تعزیه راه بیندازیم.
از گروهی به سرپرستی «قاسم صادقی» دعوت کردیم به لنگرود بیاید و دهه محرم و صفر تعزیه اجرا کردیم. بعد از فوت او، به سراغ «عنایت صمصام» پسر عصد الله خان صمصام رفتیم که بزرگترین تعزیه خوان رشت بود. بعد فوت صمصام ، «محمد حسین صمصام» برادر عنایت سرپرستی گروه را برعهده گرفت. پسرش «ایراج » هم بود . عنایت که فوت شد تصمیم گرفتیم یک گروه تعزیه راه بیندازیم. تعزیه گردانها و مداح های خوبی در گروه بودند. نظیر زنده یاد «کاظم بحری، علیرضا چهره ای کریم احمدی و مهدی خوش دامن و احمد نیکویی موافق خوان گروه بودند». چهره ای عمدتا علی اکبر خوانی می کرد. من و پسرم «یاسر » و چند نفر دیگر هم همیشه مخالف خوان بودیم. « حسن پور» تدارکات تعزیه را بر عهده داشت و گاهی هم نقش های سرباز را برعهده می گرفت.
نقش اول موافق خوان «کاظم بحری» بود سال 1373 به رحمت خدا رفت. با فوت او گروه تعزیه لنگرود شکست سختی خورد و ایجاد یک گروه منسجم مشکلتر شد. سال 1390 اداره میراث از ما خواست برنامه تعزیه داشته باشیم، با کمک نیروهای جوان لنگرود دوباره گروه جدیدی تشکیل دادیم و این بار از محمد حسین صمصام دعوت کردیم. متاسفانه پس از مراسم، ارشاد حتی یک لوح تقدیر هم به جوانترها نداد تا مایه دلگرمی و ادامه کار شود. سال گذشته هم اداره اوقاف لنگرود از ما خواست تعزیه داشته باشیم.
نسخه های تعزیه را از کجا تهیه کردید؟
خود من شخصا 10 نسخه را از عنایت صمصام گرفتم؛تعزیه شهادت امام حسین ، علی اکبر، ابوالفضل العباس، مسلم ابن عقیل، قاسم، حر ، دو طفلان مسلم و... نسخه ها در اختیار یکی از دوستانم است.
چند نسخه مخالف خوان هم داشتیم که ضعیف بود . شادروان «رضا سالاری» بهترین مخالف خوان گیلان بود و نسخه های مخالف خوان را برای من تکمیل کرد. 5 نسخه موافق خوان را هم از شخصی به نام «محمد سحر خیز» گرفتم نظیر: تعزیه حضرت علی، پیغمبر اکرم و عموی پیامبر و یک مجموعه 20 نسخه ای تهیه کردم.
در جشنواره های تعزیه گروه لنگرود مقام آورده؟
در جشنواره تعزیه خوانی آمل در سال 92 مقام آورد. بنظر من تعزیه گیلان در مقایسه با تعزیه های قم، قزوین، اصفهان و تهران به لحاظ اجرا و هنرمندی تعزیه گردانها قوی تری دارد.
مثلا تعزیه خوانهای قزوین به لحاظ حرکتهای نمایشی و خواندن نسخه ها قوی نیستند. یک مخالف خوان لازم است صوت، لحن و صدا را جوری با حرکات تلفیق نماید تا در بیننده تاثیر بگذارد. گروه ما 6 ماه فقط روی تلفظ و حرکت تمرین می کرد. موافق خوان تحرک کمتری در نمایش دارد. اما مخالف خوان باید در اصطلاح تئاتر میم و پانتومیم را یاد بگیرد. بیشتر تعزیه خوانها نیمی پانتومیم را بلدند و در تعزیه تکمیل می شود. مخالف خوان اگر نتواند تحرک متناسب با متن داشته باشد، شبیه مداحی می شود.
استاد شما در آموزش مخالف خوانی که بود؟
تعزیه را پیش «عنایت صمصام و رضا سالاری» یاد گرفتم. کار اصلی من کتابفروشی بود و روزهای جمعه به رشت می رفتم و پیش رضا سالاری حرکت را تمرین می کردم. خیلی وقتها هم در مجالس تعزیه حاضر می شدم و با فیلمبرداری مجالس فرم حرکات و مداحی ها را الگو برداری کرده و با خود صداها را زمزمه می کردم.
اسماعیل پشیمان و سید محمد موسوی هم مخالف خوان بودند. و از تجربه آنها استفاده می کردم. بعدها خودم به نوجوانها آموزش دادم سید ابوالفضل میر مسعودی و احمد نیکویه آن زمان نقش های بچه خوانی را بر عهده داشتند .
تعزیه گردانی تدارکات سنگینی می خواهد منابع مالی را از کجا تامین می کردید
حجت از شهرهای مختلف لباس و وسایل دکور را تهیه می کرد. منابع را عمدتا گروه تامین می کرد. مردم اگر نذوراتی هم می دادند، هزینه مداح و مدعوین بود سال 68 که گروه مستقل تشکیل دادیم، حجت حسن پور را برای تهیه وسایل دکور و صحنه مامور کردم و شخصا 5 میلیون تومان از عواید کتابفروشی را برای تدارکات هزینه کردم.
یادم هست 10 چکه، 10 کلاه خود، 4سپر و چند خنجر خریدیم. 20 شمشیر خریدیم که هزینه هر شمشیر 250 هزار تومان شده بود. می دانستم اگر بخواهیم یک تعزیه خوب راه بیندازیم، خرید وسایل ضروری است.
تصاویر تعزیه خوانی گروه شما بر در و دیوار بقعه نصب شده، ظاهرا همینجا تعزیه اجرا می شد.
قبلا حیاط آسید حسین به این شکل نبود، حیاط وسیعی داشت و درختان تنومندی در اطراف آن که در زمان برگزاری تعزیه برخی از مردم بالای درخت می رفتند و تعزیه را تماشا می کردند. بعدها میراث فرهنگی آمد و با ایجاد یک سکو و سنگفرش محوطه را بازسازی کرد و برخی از درختها را هم برید. ما از درختها برای دکور هم استفاده می کردیم. مثلا بارگاه یزید بالای درختی تخت زده می شد که حالا دیگر نیست. وسایل ما هم در انبار همین بقعه نگهداری می شد.
بعضی هم نذر داشتند و به خانه آنها می رفتیم.
تعزیه خوانها فارسی می خواندند یا گیلکی؟
گروه ما همه فارسی بلد بود. عقیده داشتم تعزیه خوان باید بتواند به درستی کلمات را ادا کند. بعضی ها که لهجه گیلکی داشتند، روی تلفظ آنها کار می کردیم. گروه ما هم گروه موفقی بود.
زمانی که قاسم صادقی زنده بود برای اجرای مجلس علی اکبر به یک نفر احتیاج داشتیم تا به ابن سعد بگوید این جوان را نکش می دانی این کیست؟. قاسم سیا با پیرمردی از تماشاگران صحبت کرد تا همین چند جمله را بگوید. پیرمرد از کومنی های ییلاق بود. من مخالف خوان بودم و شمشیرم روی گردن علی اکبر بود. بنده خدا جلو آمد و تا مرا دید ترسید و با لهجه ییلاقی خودش گفت:اُهوی نَوادا اینو بکشی هو دُونی کی ایسه اینو علی اکبر پسر امام حسینُ. جمعیت زدند زیر خنده.
به او گفتیم: چرا گیلکی حرف می زنی مگر قرار نبود فارسی حرف بزنی. پیرمرد گفت: خدایش این ابن سعد طوری به من نگاه کرد که من قالب تهی کردم . نگاه کردیم دیدیم بنده خدا لباسش ...
ظاهرا صحنه آرایی تعزیه های لنگرود با بقیه شهرها متفاوت بوده، استفاده از امکانات محلی جاذبه ای ایجاد می کرد
تلاش ما واقعی جلوه دادن صحنه ها بود. مثلا برای تعزیه دو طفلان مسلم، حارث جلوی شط بچه ها را گردن می زند. بیشتر تعزیه خوانها، از تشت آب استفاده می کنند اما ما از قایق های خیلی بزرگ محلی لوتکا یا قایق های کوچکتر نودنبال استفاده می کردیم. قایق را آب می بستیم و دور آن را با نی های مرداب یا برگهای نخل تزیین می کردیم به گونه ای که انگار کناره ی شط است. خود من نقش حارث را بازی می کردم و وقتی می خواستم گردن بچه ها را بزنم، شیون جمعیت بلند می شد. برای مجلس آب آوردن حضرت ابوالفضل(ع) نیز از همین لوتکاها استفاده می کردیم.
درخت بزرگی در محوطه بقعه لب رودخانه بود که برای تعزیه حضرت زینب، بالای درخت را تخت می زدیم و بارگاه یزید درست می کردیم.
برای تعزیه مسلم دو روایت است؛ ایشان را از دار العماره پرت کردند یا موقع فرار به داخل چاه افتاد . برای ایجاد چاه از گنگ (اگوهای بتنی) استفاده می کردیم. اطراف آن را گل مالی می کردیم بطوری که شبیه چاه شود. برای گردن زدن مسلم از دار العماره نیز دیوار کناری بقعه را تخت می زدیم که مرتفع باشد. گوسفندی را لای گونی کنفی می پیچیدم و دورش را کاه و کلش برنج می گذاشتیم تا به هیات انسان شود. سپس بطور طبیعی گوسفند را گردن می زدیم و گوسفند را از بالا به پایین پرت می کردیم. گوسفند هم بطور طبیعی در خون خود می غلتید و صحنه دلخراشی ایجاد می کرد.
برای تل زینبیه نیز از گنگ استفاده می کردیم. اگوها را با تخته های چوب به شکل مخروط درآورده اطراف آن را کلش برنج می گذاشتیم و روی آن را گل می مالیدیم به دور آن 10 تا از همین کبوترهای بقعه می گذاشتیم و موقع شهادت امام حسین یک نفر از پشت کبوترها را یکی یکی رها می کرد.
یک بار گروه رابرای اجرای تعزیه عصر عاشورا به بارکوسرا دعوت کرده بودند. خیمه هایی با کلش درست کرده بودیم و برای بچه های حرم یک تعداد از بچه های لنگرود و تعدادی هم از بچه های بارکوسرا استفاده کردیم. در برخی شهرها، برای آتش زدن خیمه ها از کبریت استفاده می کنند ولی ما مشعل های بزرگی درست کردیم و روی کلش های خشک می انداختیم. وقتی حجت بچه ها را به سمت خیمه های در حال آتش هل می داد، بچه های بارکوسرا که با تعزیه آشنا نبودند فکر می کردند واقعا قرار است به آتش بیفتند و با جیغ و فریاد از دست حجت فرار کنند و هیمن موضوع باعث می شد صحنه واقعی تر بنظر بیاید.
صحنه ی دیگر، شیری بود که می آید و عصر عاشورا نیزه های بدن امام حسین را با دندانهایش درمی آورد. از قبل لباسی تهیه کرده بودم و قرار بود همین حجت شیر باشد. هیچ کس از اعضای گروه خبر نداشت. او لای درختها پنهان شده بود. وقتی به صحنه آمد، باز بچه های بارکوسرا از ترس فرار کردند. نیزه درآوردن شیر هم صحنه تاثیر گذاری ایجاد کرده بود.
یک بار هم همین صحنه موجب خنده شد لباس شیر در میانه بازی پاره شد و بچه ها شیر را دست می انداختند.
خاطرات دیگری هم از تعزیه دارید؟
در تعزیه سکینه شمر او را کتک می زند. من در نقش شمر بچه ای را با خشم مثلا می زدم که یک مرتبه یک چیزی محکم به پشت کله ام خورد برگشتم دیدم زنی چادر به کمرش بسته و نفرین کنان به سمتم می آید لنگه ی دیگر کفشش هم در دستش بود. بقیه زنها هم به زور او را گرفته بودند و او فریا می زد بگذار این پدر سوخته را بزنم الان بچه را می کشد.
عصر همان روز در منزل جوادیان تعزیه داشتیم. همان خانم چوب دستی را زیر چادرش پنهان کرده بود تا دوباره مرا بزند. وسط تعزیه بچه های گروه متوجه می شوند و اطراف چادر او را می گیرند تا نتواند حرکت کند.
گویا ارشاد استان مدرک لیسانس به شما اعطا کرده؟
5سال پیش از طرف معاون ارشاد گیلان، نامه ای به دستم رسید و عنوان شده بود که قرار است وزارت ارشاد از کسانی که سالها در کار نمایش بوده اند، مدرک معادل اعطا می شود. من هم مدارک و عکسهایی که داشتم به ارشاد فرستادم و ظاهرا در گیلان سه نفر پذیرفته شدند. دو نفر از رشت و من هم از لنگرود به دلیل 50 سال فعالیت نمایش بمن پایه لیسانس داده شد.